۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

و باز هم ۲۸ مرداد

مصدق السلطنه تو هزار سال...!
پدر بزرگم صحبت میکرد:
مصدق ، مرد شریفی بود
یک شب از قضا
پیتی در دست گرفت و
در کوچه های شهر
به دنبال نفت میگشت
بلکه فانوس زندگی اش را
روشن نگه دارد
مردم به او پوزخند می زدند و
یکی یکی
درها را به رویش می بستند
دیگر صبح شده بود
خسته به خانه بازگشت
و با خود گفت :
بعد از این
به اتقاق سایر نمایندگان
قانونی را تصویب خواهم کرد که
مردم نسبت به پول و نفت بی اعتنا شوند
و دیگر نگذارند انگلیسی ها
خون مسجد سلیمان و آبادان را
از اندام نحیفشان بیرون بشکند
حالا از این ماجرا چند دهه میگذرد
و نوه ها میپرسند
چرا مردم بعد از ملی شدن صنعت نفت
اینقدر نسبت به هم بی اعتماد شده اند؟!
(( شرکت ملی نفت ایران ))
همین که پدر پیر شد
شرکت نفت گفت:
تو اخراجی
آنوقت مادر بیچاره
عکس سکته کرده پدر را قاب گرفت و
روی تاقچه غبار گرفته گذاشت
حال از این ماجرا سالها میگذرد و
همه ما کاملا مرده ایم
و حتی یک ریال هم حق الارث
برای فرزندانمان باقی نگذاشته ایم
و آنچه را هم که پدرانمان قبل از نفت
برایمان گذاشته بودند
نابود شده است
اما نفت دارد همچنان با دلار و یورو و...
به زندگی اش ادامه میدهد
و از این ماجرا
هنوز تا که هنوز است
مصدق دارد در گور سخت میگرید
اما پدر بزرگ راست میگفت
مصدق مرد شریفی بود

۵ نظر:

  1. سلام بسیار زیبا بود و یادآور
    و چه راست گفتی که مصدق مرد شریفی بود!

    پاسخحذف
  2. سلام، راستش از این که اومدم پشیمون که نشدم لذت هم بردم!
    یا به عبارتی عرض یه خدمتتون:
    برای یک شبی یک قرص نان گفتند ما را بس!
    همان قومی که زار و ناتوان گفتند ما را بس
    به سگها گرگ می گفت روده ها مال شما باشد
    و سگها جملگی شان دم تکان گفتند ما را بس
    شریع و ابن چلپاسه هزارن کوفه را خوردند
    ابوذر را شکستند استخوان گفتند ما را بس
    تو هم از قوم مایی عین رسوایی است بنشینی
    بگویی دیگران این قصه را گفتند ما را بس!
    شاعر: لا ادری

    پاسخحذف
  3. راستی شرافت هم از اون چیزهاییه که فراموش شده!

    پاسخحذف
  4. با تمام کارهای درست و غلطش! واقعا آدم شریفی بود، مشکلش این بود که ایده آل نگر بود و همه خوبی ها رو برای ایران می خواست اون هم یکجا! که خیلیها اینو نفهمیدن...

    پاسخحذف