۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

نقش هاشمی رفسنجانی در هشت سال جنگ

هاشمی هرچند از لحظه شروع جنگ ، در خط مقدم و پشت جبهه حضوری مؤثر داشت اما تا زمان حضور بنی صدر، نمیخواست چندان در امور جنگ دخالت کند ولی پس از رفتن بنی صدر نقش وی روز به روز بیشتر شد تا جایی که امام فرماندهی کل قوا را به ایشان واگذار کرد ، اما اوج نقش آفرینی او در جنگ فتح خرمشهر بود ; وقتی او به عنوان تحلیلگر خط امام در روزهای پایانی سال شصت گفت : " زمان پس گرفتن خرمشهر فرارسیده است". بحث از عملیات قریب الوقوع همه جا را فراگرفت. عملیات فتح خرمشهر یک نقطه عطف در جنگ تحمیلی است. عملیات هایی چون فتح المبین و بیت المقدس در شرایطی شکل گرفت که هاشمی احساس میکرد دشمن میخواهد حالت نه جنگ و نه صلح را تحمیل کند. در این وضعیت تحلیل او این بود که جنگ را باید آنطور پایان دهیم که مصلحت کشور باشد. در قدم اول مناطق حساس میبایست از تیررس و اشغال دشمن آزاد شود. در خلال این دو عملیات ضربات سختی به عراق وارد شد تا جایی که تعبیر هاشمی از این دو عملیات اوج پیروزی یک ارتش بود.
آزادسازی خرمشهر در جهان غوغایی بپا کرد و بسیاری برخود لرزیدند و بیش از همه دولت های متهجر عربی. در چنین شرایطی برای خنثی کردن تحرکات حامیان صدام و بهره گیری سیاسی مناسب از دستاورد بزرگ رزمندگان ایرانی ، آیت الله هاشمی مجموعه ای از اقدامات سیاسی را در دستور کار خود قرار داد. او اعلام کرد که ایران قصد ایجاد مزاحمت برای هیچکس را ندارد و برای بازداشتن حامیان صدام و کشورهای استکباری از ماجراجویی به نفع عراق ، موضع امنیت خلیج فارس را به عنوان یک دیپلماسی تهاجمی مطرح کرد که در صورت امن نبودن برای ایران برای هیچکس امن نخواهد بود. وی از نمایندگیهای ایران در سایر کشورها نیز خواست که دیپلماسی تهاجمی را پیش بگیرند. از نظر ایشان فقط آزادسازی شهرها کافی نبود بلکه قصدشان این بود که صدام احساس خطر کند و حاضر شود تمام شرایط ایران را برای صلح بپذیرد و اینگونه بود که با مدیریت مدبرانه ایشان تحت راهنمایی های امام و جانفشانی سربازان ایرانی خرمشهر آزاد شد و نهایتا در اوج صلابت ایران از موضع قدرت به جنگ خاتمه داد.

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

و کوروش هنوز نگران است که ملکش با دگران است

پس از چهل سال منشور حقوق بشر کوروش در روزهایی وارد کشور شد که این قوم آریایی بیش از هرچیز به اجرای مفاد این منشور نیاز دارد و در حقیقت بیانگر همان خواستهاییست که از مشروطه تاکنون ایرانیان برای آن مبارزه کرده اند و به جهانیان ثابت میکند که آزادیخواهی خواسته ای جدید برای ایرانیان نیست . گویا که کوروش همواره نگهبان و یار و یاور فرزندان ایران است و وقتی آنها نمیتوانند حرفشان را از زبان خود بیان نمایند به یاری این ملت میشتابد و با منشور خود زبان آنها میشود. منشور حقوق بشر کوروش متعلق به یک آیین و سنت خاص نیست ، بلکه متعلق به بشریت است. منشور کوروش تنها یک شیء تاریخی نیست ، بلکه بیانگر خواست ایرانیان از هزاران سال پیش تا کنون است. بنابراین دلیل اهمیت این منشور باستانی بودن آن نیست زیرا اشیاء تاریخی فراوان است ولی هیچکدام چون منشور کوروش نیست ، بلکه سخنان ارزشمندیست که برای ابدیت تاریخ برآن ثبت است.
کوروش هیچگاه نخوابید. نخوابید و مراقب ایران بود ، نخوابید و نگران ایرانیان بود و خواهد بود. کاش تنها به آن استوانه سنگی ننگریم بلکه به روح موجود در این منشور توجه کنیم و بیش از این روح کوروش را آزرده نکنیم. جاوید ایران

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

سخنان در لفافه تا کی؟

گویند روزی بین ارباب ده و کدخدا اختلاف افتاد ، تصمیم گرفتند یکی از روستائیان را به قضاوت بخوانند ، روستایی که از ارباب میترسید و در عین حال میدانست که در نبود ارباب اختیار ده با کدخداست ، در برابر این سؤال که چه کسی راست میگوید ، گفت : ارباب حق دارد ، البته کدخدا هم درست میگوید!! ارباب به علت درست خواندن صحبت کدخدا ، روستایی را تنبیه کرد و پس از رفتن ارباب ، کدخدا نیز چون روستایی حق را به ارباب داده بود ، روستایی را مجازات نمود!
اگرچه در فرهنگ ما اینگونه جا افتاده است که به نحوی سخن بگوییم که به قول معروف نه سیخ بسوزد و نه کباب ، اما اینگونه سخن گفتن همیشه ثمربخش نیست و در بسیاری موارد ، اینگونه سخن گفتن ، به خصوص از سوی بزرگان ، سبب ایجاد حس بی اعتمادی در عموم و پراکنده شدن دوستان از اطراف وی میشود و همچنین راه هرگونه دفاع و توجیهی از سوی طرفدارانش را میبندد و رخدادی برخلا ف انتظارش روی میدهد ، یعنی نه تنها هیچ گروهی از وی حمایت نمیکند ، بلکه همه نسبت به او بی اعتماد میشوند و او را شخصی نامطمئن میپندارند که موضعش روشن نیست. اگرچه در لفافه سخن گفتن خود هنری است ، اما گاه لازم است انسان موضع و عقیده اش را صریحا ابراز نماید ، نه دوپهلو و نه از زبان فرزندان و دوستانش ، بلکه خود با زبان خود.
دوپهلو و گنگ سخن گفتن همیشه نشان زرنگی نیست ، زیرا صراحت بیان سبب همراهی هم فکران شخص با او میشود ولی صحبت کردن به نحو یکی به نعل زدن و یکی به میخ به هیچکس اجازه اعتماد و حمایت نمیدهد.

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

وطن

دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد
کارون زچشمه خشکید البرز لب فروبست
حتی دل دماوند آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد
برنام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد
دارا کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی فریادمان بلند است
اما چه سود؟ اینجا نوشیروان ندارد
کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش ای مهر آریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد

(( سیمین بهبهانی ))

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

روایتی از درگذشت آیت الله طالقانی

امروز سالگرد درگذشت حضرت آیت الله طالقانی است ، مردی که بزرگترین تظاهرات را علیه رژیم شاه به راه انداخت ، مردی که با دیدگاه های روشنفکرانه خود در میان روحانیون همچون دکتر شریعتی یک روشنفکر مذهبی شناخته میشد. در اینجا به روایت ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا گ ب در سفارت شوروی در تهران از روز درگذشت آیت الله طالقانی اشاره میکنم :
(( از مسکو به وینوگرادف سفیر شوروی دستور دادند با آیت الله طالقانی ملاقات کند. ملاقات در دهم سپتامبر ۱۹۷۹ [ ۱۹ شهریور ۵۸ ] دست داد و دو ساعت به درازا کشید. صبح روز بعد همه روزنامه های تهران خبر درگذشت آیت الله طالقانی را درج کردند. در همان حال همه روزنامه ها بر این حقیقت تأکید کردند که وی بلافاصله پس از ملاقات با سفیر شوروی درگذشته بود. مستقیما چیزی گفته نشد ، ولی بزودی شهر پر شد از این شایعه که وینوگرادف هنگام خداحافظی و ضمن دست دادن با او به وسیله حلقه محتوی سم و دارای سوزن او را مسموم کرده است. ))
اگرچه وی در بخشهای دیگر تلویحا خواسته است شوروی را از این اتهام تبرئه کند ، اما این موضوع دور از ذهن نمینماید ، زیرا قدرت های بزرگ وقتی نتوانند کسی را متقاعد به همکاری نمایند ، اگر توانش را داشته باشند از حربه حذف فیزیکی استفاده میکنند.
هرچه که بود نتیجه اش از دست دادن مردی بزرگ و دانشمندی برجسته بود که سالهای سال عمر خود را وقف مبارزه نمود.

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

فرهنگ بی فرهنگی!!!

دیشب دقایقی از افطار گذشته ، در خیابان پاسداران تهران بودم ، راه بندان شدیدی بود ، کمی که جلو رفتم ، مشاهده کردم عده ای در کنار خیابان به رهگذران و سرنشینان اتومبیلهای عبوری کاسه ای آش میدهند و همین باعث راه بندان شده است . مردم با اتومبیل های مدل بالا برای گرفتن کاسه ای آش چنان ترمز میکردند که گویی ماه هاست غذای گرمی ندیده اند!
آنچه مسلم است اینکه ، افطاری دادن در خیابان پاسداران به افرادی که نیازی به آن ندارند ، کار خیری محسوب نمیشود ، بلکه وسیله ای است برای خودنمایی ، وگرنه میتوانند این کار را در محلاتی انجام دهند که افراد واقعا نیازمند از آن بهره مند شوند. البته افرادی هم که با ایستادن خود برای گرفتن استکانی چای یا شربت راه بندان ایجاد میکنند و اسباب آزار دیگران را فراهم میکنند ، دچار فقر هستند اما نه فقر مادی بلکه فقر فرهنگی که به مراتب بدتر از فقر مادیست ، زیرا اگر فردی از لحاظ مالی در فقر باشد تنها در یک جنبه زندگی دچار مشکل است اما وجود فقر فرهنگی همه جنبه های زندگی فرد و بلکه جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد.
شاید عده ای به نظرشان برسد که مشکلات بسیار مهم تر از این موضوعات وجود دارد که جایی برای پرداختن به این مسائل وجود ندارد. به این دوستان میگویم که موضوع اصلی فرهنگ است ، اگر درست بنگریم ریشه ی تمام مشکلا ت و گرفتاریهای کشور همین فقر فرهنگی مردم است.
مشکل از جایی آغاز میشود که بی فرهنگی تبدیل به فرهنگ شود ، تا هنگامی که کسی چیزی یادنگرفته ، تربیت او آسان است ولی وقتی این نادانی تبدیل به فرهنگ شد و تربیت غلطی در تفکرات فرد جای گرفت ، کار سخت میشود زیرا همچون نواریست که یکبار پرشده و حال باید یکبار آنرا پاک و دوباره پر نمایند. پس بهترین راه حل دراز مدت برای حل مشکلات اصلاح فرهنگ جامعه است.