۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

چه بسیارند تجربه هایی که دوباره تجربه میشوند

در نیمه راه عمرم و یاران نیمه راه
چون دزد کام دیده پراکنده از برم
غمناک و بی امید و کم آمیز و دیرجوش
در انتظار ضربت یاران دیگرم
دانم دگر که در پس آن خنده های مهر
گر هست جز سپیدی دندان کینه نیست
دانم دگر که پنجه گرگان توبه کار
مرهم گذار خاطر و غمخوار سینه نیست
دانم دگر که چون زر و زن سایه درفکند
پاکیزه سیرتان بتر از جانور شوند
دانم دگر که بر سر تاراج نام و جاه
یاران رسته دشمن بیدادگر شوند
دانم حدیث چرب زبانان خودفروش
دانم حدیث یارفروشان خودپرست
دانم فسون راست نمایان کج نهاد
دانم فریب کارگشایان چیره دست
دانم ولی چه سود که اندرز روزگار
چون پند پیر و صحبت آموزگار نیست
تا روزگار تجربه آید به سر دریغ!
عفریت مرگ ، خنده زند (( روزگار نیست ))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر